جدول جو
جدول جو

معنی زید رس - جستجوی لغت در جدول جو

زید رس
زودرس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زودرس
تصویر زودرس
آنکه یا آنچه پیش از موقع مقرر فرابرسد، گل یا میوه که زودتر از نوع خود به دست آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش رس
تصویر پیش رس
کسی که پیش از دیگران به مقصد برسد، پیش رسنده، آنچه پیش تر از وقت مقرر فرابرسد، میوه ای که زودتر از نوع خود به دست آید، نوبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی رس
تصویر پی رس
آنکه از پی برسد، آنکه از دنبال آید و به دیگران ملحق شود، پی رسنده، ازپی رسنده
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
شراب و ثمر و سبزه که خوب نرسیده باشد. (آنندراج). نیم پخته. نیم خام. که نه کاملاً رسیده است و نه نارس است بلکه میان آن دو است. (یادداشت مؤلف). از خامی وکالی درآمده اما هنوز قوام و نضج نگرفته و پخته ناشده. که تازه رسیده و به غایت نبالیده است:
چیده هرکس بر به قدر دانش از بستان فیض
میوۀ ما نیم رس از شاخسار افتاده است.
دانش (از آنندراج).
نوخطی سلسله جنبان جنون است مرا
سبزه نیم رسی تشنه به خون است مرا.
صائب (از آنندراج).
، مرغ بال و پر نو برآمده که پرواز از او خوب نیاید. (آنندراج).
- پر و بال نیم رس، که تازه برآمده و هنوز قوت و قوام نیافته است:
به خون خویش زنم غوطه گرکنم پرواز
چو طایری که پر و بال نیم رس دارد.
وحید (آنندراج).
، نه چندان رسا. که به نشانه رسد اما اثر نکند:
تا چند ز همراهی دل باز پس افتم
چون ناوک طفلان به نشان نیم رس افتم.
ذوقی (از آنندراج).
، نیمه تمام:
خجل از ناله کنم فاخته و بلبل را
از خموشی نفس نیم رسی یافته ام.
اسیر (از آنندراج).
، تیری که به نشانه رسد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
زودخشم. تندخشم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
گرنه بدبختمی مرا که فکند
به یکی جاف جاف زودغرس
او مرا پیش شیر نپسندد
من نتاوم بر او نشسته مگس.
رودکی (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پی رس
تصویر پی رس
آنکه از عقب و از پی رسد آنکه از دنبال آید و ملحق گردد
فرهنگ لغت هوشیار
میوه ای که هنوز نرسیده و پخته نشده، مرغی که پر و بال آن هنوز در نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدد رس
تصویر مدد رس
یار رس مدد دهنده کمک دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش رس
تصویر پیش رس
کسی که پیش از دیگران بمقصد برسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد رس
تصویر داد رس
قاصی، حاکم، کسیکه بداد ستمدیده ای برسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیر رس
تصویر تیر رس
مسافتی که تیر بتواند بهدف اصابت کند ، پایان مسافت مذکور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زود رو
تصویر زود رو
تند رو سریع الحرکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرد رخ
تصویر زرد رخ
آنکه صورتش زرد رنگ و پریده باشد، شرمنده منفعل، ترسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زود رس
تصویر زود رس
آنچه که پیش از موقع مقرر بدست آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زودرس
تصویر زودرس
((رَ یا رِ))
آن چه که پیش از موقع مقرر به دست آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زین پس
تصویر زین پس
من بعد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زودرس
تصویر زودرس
Precocious, Premature
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زودرس
تصویر زودرس
précoce, prématuré
دیکشنری فارسی به فرانسوی
رشته ی نخ و پنبه ای که با آن لحاف یا گونی را دوزند
فرهنگ گویش مازندرانی
آن که زود به خواب می رود
فرهنگ گویش مازندرانی
فاصله ای برای رساندن صدا، صدارس، برنج زودرس
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از زودرس
تصویر زودرس
преждевременный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زودرس
تصویر زودرس
frühreif, verfrüht
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زودرس
تصویر زودرس
передчасний , передчасний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زودرس
تصویر زودرس
przedwczesny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زودرس
تصویر زودرس
早熟的 , 早产的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زودرس
تصویر زودرس
precoce, prematuro
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زودرس
تصویر زودرس
precoce, prematuro
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از زودرس
تصویر زودرس
precoz, prematuro
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از زودرس
تصویر زودرس
voortijdig, te vroeg
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از زودرس
تصویر زودرس
शीघ्र , पूर्वकालिक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از زودرس
تصویر زودرس
prematur
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از زودرس
تصویر زودرس
조숙한 , 조산의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از زودرس
تصویر زودرس
מוקדם , מוקדם
دیکشنری فارسی به عبری